محل تبلیغات شما

شنبه صبح ساعت 7 رفتم دانشگاه چون برنامه کلاسیم رو سایت نبود باید می رفتم آموزش یه چیزی بگم بهم نخندین خوب با مامان رفتم ، خوب روز اول بود

خلاصه رفتم آموزش مرکزی گفتن باید بری آموزش دانشکدت

نرسیده به دانشکده یکی از بچه های دبیرستان دیدم تا دانشکده همراهیم کرد البته نبودم خودم و مامانم می تونستیم پیدا کنیم

رفتم داخل که باز یکی دیگه از بچه های دبیرستان دیدم ازون پرسیدم آموزش کجاست خلاصه رفتم آموزشو برنامه کلاسی گرفتم و رفتم کلاس پیدا کردم همه پشت در بودن بعد 15 دقیقه استاد محترم اومد و وقتی می خواست درو باز کنه تا بریم داخل دیدیم در قفله

استادگفت یکی بره کلید و از آموزش بگیره هیجکس حاضر نشد استاد چند ثانیه به همه نگاه کرد ولی هیچکس نرفت  من حوصله نداشتم تا صبر کنم اونا استخاره بگیرن هیچکدومشون نرفتن از آخر استاد گفت :《 کسی نمیره ؟ گفتم من میرم

خیلی سریع رفتم آموزش اصلا دور نبود شاید از کلاس تا آموزش 60 قدمم کمتر بود خلاصه درو اومدن سریع باز کردن اونم به همت ابرک

هیجی دیگه رفتیم داخل و استاد محترم شروع کردن به حرف زدن حرف زدن از 8:30 تا 9:45 کلاس بعدی ساعت 10 شروع شد  دیگه آخر ای این کلاس به حرف اومدم گل کاشتمحرفای استاد پسندانه گفتممدیونید فکر کنید ابرک خودشیرینه

کلاس بعدی ساعت 16 شروع میشد من ک رفتم خونه تا دوباره برگردم ولی خوشبختانه کنسل شد و دیگه برنگشتم دانشگاه خیلی خوشحال شدم چون اون دوتا کلاس به اندازه کافی خستم کرده بود سرم درد گرفته بود و فقط می خواستم بخوابم

با چند نفری دوست شدم فعلا که بچه های خوبین تا ببینیم چی میشه

عکسم نگرفتم از روز اول دانشگام فردا شاید بگیرم

دغدغه هام زیاده 

اولیش استادای نچسب و سختگیر :/

دومیش دوستا و هم کلاسیام  ؟؟

سومیش کتابخونه دانشکدم نمی دونم کجاست

برام دعا کنید به خوبی بگذرونم دانشگاهم

 

ابرک در چنگال دانشگاه :(

بعد یه غیبت طولانی اومدم

اولین روز دانشگاه ←98/6/30

آموزش ,کلاس ,استاد ,یکی ,بچه ,باز ,بچه های ,رفتم آموزش ,روز اول ,به حرف ,استاد محترم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

علمی .آموزشی .فرهنگی و اجتماعی