محل تبلیغات شما



دلم براتون بچه ها خیلی تنگ شده بود❤

ببخشید که اینقدر دیر به دیر سر می زنم

دلم برا اینجا خیلی تنگ شده بود

ولی وقتش و ندارم حتی نظرات پست قبلی رو فقط خوندم و تایید کردم نتونستم جواب بدم 

از همتون ممنون که نظر دادید

در دانشگاه اوضاع از لحاظ درسی خوبه ولی فکر نکنم به همین خوبی ادامه پیدا کنه:/ 

 

خواستم بگم فعلا خداحافظ ولی فعلا

شاید با خبرای خوب برگردم :)


شنبه صبح ساعت 7 رفتم دانشگاه چون برنامه کلاسیم رو سایت نبود باید می رفتم آموزش یه چیزی بگم بهم نخندین خوب با مامان رفتم ، خوب روز اول بود

خلاصه رفتم آموزش مرکزی گفتن باید بری آموزش دانشکدت

نرسیده به دانشکده یکی از بچه های دبیرستان دیدم تا دانشکده همراهیم کرد البته نبودم خودم و مامانم می تونستیم پیدا کنیم

رفتم داخل که باز یکی دیگه از بچه های دبیرستان دیدم ازون پرسیدم آموزش کجاست خلاصه رفتم آموزشو برنامه کلاسی گرفتم و رفتم کلاس پیدا کردم همه پشت در بودن بعد 15 دقیقه استاد محترم اومد و وقتی می خواست درو باز کنه تا بریم داخل دیدیم در قفله

استادگفت یکی بره کلید و از آموزش بگیره هیجکس حاضر نشد استاد چند ثانیه به همه نگاه کرد ولی هیچکس نرفت  من حوصله نداشتم تا صبر کنم اونا استخاره بگیرن هیچکدومشون نرفتن از آخر استاد گفت :《 کسی نمیره ؟ گفتم من میرم

خیلی سریع رفتم آموزش اصلا دور نبود شاید از کلاس تا آموزش 60 قدمم کمتر بود خلاصه درو اومدن سریع باز کردن اونم به همت ابرک

هیجی دیگه رفتیم داخل و استاد محترم شروع کردن به حرف زدن حرف زدن از 8:30 تا 9:45 کلاس بعدی ساعت 10 شروع شد  دیگه آخر ای این کلاس به حرف اومدم گل کاشتمحرفای استاد پسندانه گفتممدیونید فکر کنید ابرک خودشیرینه

کلاس بعدی ساعت 16 شروع میشد من ک رفتم خونه تا دوباره برگردم ولی خوشبختانه کنسل شد و دیگه برنگشتم دانشگاه خیلی خوشحال شدم چون اون دوتا کلاس به اندازه کافی خستم کرده بود سرم درد گرفته بود و فقط می خواستم بخوابم

با چند نفری دوست شدم فعلا که بچه های خوبین تا ببینیم چی میشه

عکسم نگرفتم از روز اول دانشگام فردا شاید بگیرم

دغدغه هام زیاده 

اولیش استادای نچسب و سختگیر :/

دومیش دوستا و هم کلاسیام  ؟؟

سومیش کتابخونه دانشکدم نمی دونم کجاست

برام دعا کنید به خوبی بگذرونم دانشگاهم

 


دارد پاییز می آید

با اسب یال افشان زردش می آید

پادشاه فصل ها پاییز :)

بوی مهر از گیسوانت به مشامم می رسد

خوش آمدی پاییز مشتاق دیدارت بودم

مشتاق روی زرد و قلب سردت بودم

مشتاق بغض خفته ی خششه برگ هایت

خوش امدی فصلی که با مهرت مرا به دنیا دادی

قسم به مهر که به ایینش خیانت نمی کنم

با مهر زاده شدم با مهر می مانم و با مهر خواهم رفت

من خواهم رفت در غروب خسته ی یک روز پاییزی مثل مهر . 

 

♥ ابرک ♥

 

* البته به جز اون دوخط دوم که از استاد اخوان ثالث بود بامقدار کمی تغییر :)

 


بعضی ادم ها هستن که در بعضی مواقع دوست دارن فریاد بزنن گریه کنن . ناراحت باشن

ولی نمی تونن بخاطر سه دسته:

1.دسته ای که دوست دارند ضعف انها را ببین ، صدای فریاد شان را بشنون ،گریشون ببینن و از ناراحتیشون خوشحال بشن.

2.دسته دوم کسانی هستن که دوسشون دارن . وقتی اونا گریه می کنن و ناراحتن اوناهم ناراحت میشن و میشکنن.برای همین گریه نمی کنن و ناراحتیشون نشون نمی دن.

3. در دسته سوم فقط یک نفر وجود داره و اون خودشونن که نیاز دارن قوی باشن و گریه نکنن و ناراحت نباشن . بخاطر دو دسته قبلی بخاطر شکسته نشد غرورشون جلو دسته اول و شکسته نشدن دل دسته دوم

 

کیا ازین اینجور ادما دیدن . من بعضی مواقع مجبورم اینجوری بشم و الان در مرحله ای هستم که تصمیم دارم همیشه اینطوری باشم و فقط جلو خدا گریه کنم . 

اینجوری نه کسانی که ارزو دارن زمین بخورم هیچوقت غمم نمی بینن و خوشحال نمیشن

هم کسانی ک دوستم دارن همیشه چهره شادم می بینن و هیچوقت غمگین نمی شن

ولی نمی دونم سر خودم چی میاد ؟! ایا واقعا اینجوری قوی میشم ؟؟؟

 

 


دیروز که از بلاگفا رفتم بعد از  سه ساعت  تصمیم گرفتم بخوابم تا زمان زود تر بگذره تا سریع تر 25 بیاد و نتایج و ببینم.

از خواب که بیدار شدم ساعت بود ساعت 19:30 گفتم برم تلگرام چک کنم شاید نتایح اومده باشه ولی بازم نا امید بودم چون امکان نداشت دو روز قبل تر نتایح اعلام کنن

رفتم تو یکی از اتاقا تا تنها باشم . تو تاریکی گفتم اگه اعلام کنن بزار نتایج خودم اول ببینم . البته امیدی نداشتم که نتایج 23 اعلام کنن . امیدی بود نتایج 26 اعلام بشه ولی امیدی نبود 23 اعلام کنن

که با کمال تعجب دیدم اعلام کردن 

شماره داوطلبیم وارد کردم 

شماره شناسنامه

و

رمز ورود زدم 

دانشگاهش همون دانشگاه تاپه و خوبه شهرمون بود . که حتی خیلیا از شهر های دیگه می زننش تو شهر خودمونم همه ارزوشونه برن این دانشگاه خلاصه از دانشگاه راضی بودم

و اما رشته .

همون رشته ای که دوست داشتم ♥ ادبیات فارسی ♥ 

بلاخره می تونم کتابام چاپ کنم پارسال سه رقمی شدم و بابام برام حقوق انتخاب کرد منم نرفتم و گفتم می خونم و سال بعد رشته مورد علاقم می رم و حالا پیش به سوی دانشگاه مورد علاقه و رشته مورد علاقه

خب خیلا به هم تبریک گفتن که دستشونم درد نکنه ان شاء الله خودشونم موفق بشن 

بعضی ها هم گفتن واسه این رشته کارنیست  .  چهارسال باید بخونی بعد ایا استخدامت کنن یا نه . فقط واسه معلمی می خوان و از اینجور حرفا

باید بگم که من خودم از همه چی خبر دارم . از بازار کار ها و خیلی چیزای دیگه 

ولی وقتی می خواستم این رشته رو انتخاب کنم فکر همه چیزش کرده بودم . از بازار کارش تا کنایه زدن های مردم

ولی من به این رشته علاقه دارم . اگه این رشته رو با عشق بخونم خیلی توش موفق ترم تا اینکه حقوق بخونم و هیچی نشم 

حقوق و روانشناسی و مهندسی و پزشکی واسه مردم تاپه واسه دل ابرک سطح پایینه

ابرک وقتی بگه ادبیات موفقیت های عالی و درجات بالا یعنی ادبیات و موفقیت های عالی و درجات بالا

الان یکی از اشناهامون لیسانس حقوق گرفته الان رفته تو شغل ازاد  ولی یکی از اشنا های دیگمون همین ادبیات خونده تا دکتری و الان فقط ماشین زیر پاش اون می خره و ازاد می کنه

گذشته از پول علاقه هم مهمه چرا چون الان پدر خود بنده حقوق و درامد خوب داره و اگه یکی از بیرون نگاه کنه می گه چه موقعیت عالیی ولی خودش داره می سوزه

چون خودش عاشق حیوانات و کشاورزی بوده ولی بخاطر همین حرفای مردم رفت و شد مهندس برق و الان اصلا راضی نیست از شغلش و فقط مجبوره ک ادامه بده

در صورتی که  اگه پی علاقش می رفت الان اوضاع ماهم بهتر بود جه برسه به خودش

حالا من نمی خوام اشتباه پدرم دوباره تکرار کنم 

به قول حشمت فردوس : اوفتاد


فردا صبح مثل تمام روز های قبل پر از مشکلات و چالش های قبلیه ولی من فردا رو نیومده دوست دارم

یعنی از همین ساعت ۲۱:۵۲ قصد دارم همه چیز و خوب نگاه کنم و راه خودم برم و پر انرژی باشم

یاد روز ای اول دانشگاه افتادم چقدر پر انرژی بودم چقدر شاد بودم چقدر پر هدف بودم دلم تنگ شد واسه اون روزا

می خوام فردا مثل روز ای اول دانشگاه باشم همون قدر پرانرژی و فعال و پر هدف 

آخه که فردا چقدر دوست داااااااااااارم

 


الان با بچّه‌ها جمع شدیم مثلا داریم مرور می کنیم 

البته یه عده هم دارن به شدّت خر می زنن

حوصله این امتحان آخری رو ندارم

امروز دوتا امتحان تو یک روز داشتیم

امتحان شفاهی هم داشتیم مثل بچّه‌های ابتدایی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها